حرفای اتاناز برای ایپایه مغرور هضمش سخت بود ایپای ازادانه بزرگ شده و خود کفا به اینجا رسیده خرید هایشان را تمام کردند و اتاناز هم برای خاطر معذب بودنش هم خریدش کم بود و هم اسان در راه برگشت ایپای کلافه به نظر می رسید و این کلافگیش از چشمان اتاناز دور نماند بعد از مکثی پرسید
صدایی ازش نشنیدم با شک گفتم: الوووو اتاناز ؟؟؟ هستی؟؟؟
ایپای چه حرف قشنگی زد ؛ درست حرف دل اتاناز را گفت امکان نداشت اتاناز با هر پسری زندگی اش را شروع کند او دختری شکست نا پذیر بود اینهمه درد نکشیده بود که اخرش به اینجا برسد فقط گفت
پسری که هنوز عقد کرده اش را قبول نکرده بود و با او سر سنگین رفتار می کرد نامزدیه اتاناز را شنیده بود و از بی قراری به کوچه زده بود دست خودش نبود و از دلش دستور می گرفت دستانش را در جیبش فرو برده بود و به دیوار تکیه زده و سرش پایین بود با شنیدن صدای حرف زدن دو نفر سرش را بلند کرد شناختش ایلیار شناختش اما اتاناز دیگر نمی شناختش از ایلیار فقط برای اتاناز چهره ی قبل عقد و اسم ایلیار به یادش مانده این ایلیار متاهل برای اتاناز نا اشنا بود اتاناز بی خیال وارد حیاطشان شد ایلیار مشت محکمی به دیوار زد دستش درد گرفت اما درد قلبش شدید تر بود 🌸🌸🌸🌸 از دست من میری از دست تو میرم تو زنده می مونی منم که می مونم تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت بر داشت ما از عشق با هم تفاوت داشت 🌸🌸🌸🌸 زیر لب ناله کرد
لای چشمانم را باز کردم نور چشمم را زد و این نوید صبح بود احساس بدی داشتم یه حس دو جانبه حس سر در گمی نمی دانستم چه حسیه که این صبحم را متفاوت کرده از رخت خواب بلند شدم جلوی اینه ی قدی ایستادم موهای خوش رنگ و خوش فرمم را شانه زدم لباس هایم را با بلوز طوسی و شلوار و شال سفید عوض کرد موهایم از زیر شال آزادانه روی شانه هایم ریخته بودند مثل همیشه خشگل و با سلیقه از اتاق خارج شدم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم